ابراهیم حامدی

به وبلاگ من خوش آمدید

بشمار 0469

انگار از پرتگاه افتادم... دستمو به یه شاخه ک از وسط صخره ها بیرون زده گرفتم کمی بالاتر یه طناب هست یه راه نجات خیلی خسته شدم از معلق بودن بین زمین و آسمون... دستام توان گرفتن شاخه رو ندارن سست شدن، ناامید شدم، یه نگاه به طنابی ک دوره ولی بالای سرمه میندازم و یه نگاه به دره تاریک پایین پام منم اینجا... جایی بین مرگ و زندگی... میمرم یا زنده میمونم؟ بر ناامیدی و خستگی غلبه میکنم و به نجات میرسم؟ یا...
+ نوشته شده در جمعه 10 تير 1401ساعت 18:24 توسط نویسنده |